ماجرای سیب زمینی و استاد فرزانه(داستانک)

روزی استاد فرزانه ای شاگردش را صدا زد به او دو سبد داد. یکی از سبدها خالی بود و دیگری پر از سیب زمینی. از شاگردش خواست که به افرادی که در این مدت او را اذیت کردند و او حاضر به بخشیدن آنها نبوده فکر کند.
به شاگردش گفت، نام هر کدام را روی یک سیب زمینی حک کن و آنرا در سبد خالی بیانداز. این سبد را تا آخر هفته به همراه داشته باش و در صورتی که فرد دیگری تو را اذیت کرد نامش را بر روی سیب زمینی بنویس و در سب بیانداز. آخر این هفته به نزد من بازگرد.
شاگرد همان کرد که استاد از او خواسته بود. سبدش پر از سیب زمینی نام دار شده بود. در ابتدا کار به نظرش سنگین نبود. هر کس او را اذیت می کرد سریع نامش را روی سیب زمینی جدیدی حک می کرد و در سبد می انداخت.
اما بعد از گذشت دو روز دید که سبد سنگین و سنگین تر شد و حمل سبد برایش مشکل بود. در ضمن سیب زمینی های درون سبد فاسد شد و بودی بدی از آن ها بلند شد.
تصمیم گرفت که سبد را سبک کند. همین طور ادامه داد و طوری شد که آخر هفته با سبد خالی به نزد استادش رفت.
استاد رو به شاگرد کرد و گفت؛ جداً تو در این هفته از کسی دلخور نشدی؟ شاگرد پاسخ داد، بله در ابتدا همه را در سبد قرار دادم. اما دیدم که حمل آنها مشکل است. تصمیم گرفتم که سبد را خالی کنم.
استاد رو به شاگردش گفت؛ در زندگی باید این چنین باشی. در صورتی که از کسی بدی می بینی باید او را ببخشی و کاملاً فراموش کنی تا سبدت همیشه خالی بوده و بار اضافی ای حمل نکنی.
اگر چنین نباشی، همیشه فکر و خاطره افراد تو با تو می ماند. با زیاد شدن شان فشار زیادی به تو وارد می شود. در ضمن در صورتی که ذهنیت بدی از فردی داشته باشی و نتوانی آنرا فراموش کنی، فاسد شده و به بیماری تبدیل می شود.
نتیجه اخلاقی: باید در زندگی از بدی دیگران بگذریم. اگر کسی به ما بدی کرد نباید آنرا به دل بگیرم و از او متنفر باشیم. این تنفر ضربه جبران ناپذیری به ما می زند.
همیشه باید با برنامه ریزی به گونه ای عمل کنیم که کسی نتواند به ما ضربه بزند ولی اگر زد، باید از آن ضربه تجربه کسب کرده و اجازه ضربه مجدد را ندهیم. با متنفر شدن از او شدت ضربه را چند برابر می کنیم.