کَشتی نوح نام یک کشتی در داستان‌های کتب مقدس در ادیان مختلف است. بنا بر این داستان‌ها، نوح پیامبر به فرمان خدا این کشتی را ساخت تا خود، خانواده خود،کسانی که بوی ایمان آورده بودند و نمونه‌ای از هر حیوان را از پیامدهای طوفان نوح نجات دهد. بر اساس تورات و قرآن، نوح پیامبر دستور ساخت کشتی بزرگی را از سوی یهوه (الله در قرآن مجید) دریافت کرد که ساخت آن سالها طول کشید، کشتی میبایست آنقدر بزرگ میبود که علاوه بر آدمیان ( خویشان و پیروان نوح) از همه گونه جاندار، جفتی نیز در کشتی جای بگیرد تا بعد از پایان سیل بزرگ ادامه حیات بر روی زمین ممکن باشد.
خداي تعالي ... مر او [ نوح ] را بفرمود که ساج بنشان تا من اين خلق را هلاک گردانم . و درخت ساج بچهل سال فراز رسد. نوح درخت ساج بنشاند... و چون درخت فراز رسيد و چهل سال سپري شد ايزد تعالي وحي فرستاد... که من اين خلق را هلاک خواهم کردن.(تاريخ بلعمي)
هر يکي را از نبات و حيوان نيز از پشه تا پيل و از گندنا و پياز تا درخت گوز و ساج صورتي ديگر است . (جامعالحکمتين ص 124). بفرمود [ خداي تعالي نوح را ] تا درخت ساج بکشت و بعد چهل سال که برسيد سفينه بساخت . (مجمل التواريخ والقصص).
کشتی بعدها بر روی قله کوه آرارات نشست. هنوز برخی از باستانشناسان به جستجو برای یافتن بقایایی از این کشتی ادامه میدهند. در بین تمدنهای میانرودان نیز داستانی مشابه وجود داشته است.


Hovhannes Ayvazovsky


Edward Hicks 1780-1849


Gustave Doré


Nuremberg Chronicle 1493


Hans Jordaens



Französischer Meister  1675

این داستان در بخش‌های ۶ تا ۹ کتاب پیدایش، اولین کتاب از تورات یهودیان ، کتاب مقدس مسیحیان و قرآن (سوره های 11 و 71 ) آمده و نسخه‌های دیگری از آن نیز دیگر منابع دیده می‌شود.داستان مذکور منجر شده تا تحقیقات بسیاری از سوی پیروان ادیان ابراهیمی برای یافتن بقایای کشتی نوح، به خصوص در منطقه آرارات انجام شود که به شواهدی نیز رسیده اند.

متن تواریخ مختلف در این مورد
مصيبت و بليه اي که بر بني نوع بشر آمده و هيچ يک از بني نوع بشر جز هشت نفر خانواده نوح رهائي نيافتند. (قاموس کتاب مقدس ). فروگرفتن قسمتي بزرگ يا همه زمين در زمان نوح . صاحب مرآت جهان نما آورده که : اهل تاريخ از سه طوفان نشان داده اند، اول طوفاني که پيش از آدم عليه السلام سانح شد چنانکه صاحب تاريخ حکما گفته که ظهور آدم عليه السلام در دوره اول اتفاق افتاده بود بعد از خرابي عالم بطوفان ، و طوفان دوم در زمان نوح عليه السلام بود که از کوفه شروع شد و جهان را درگرفت ، و طوفان سوم در زماني که خاص به اهل مصر بوده و جم ّ غفير از مفسران و جمعي کثير از مورخان طوفان نوح عليه السلام را بهمه عالم نسبت ميدهندو همين قول بر حق است و ظاهراً آيات قرآني به اين معني ناطق است ليکن مغان انکار طوفان کنند و سکان خطاو سکنه چين به وقوع و شمول آن همه جهان را غلط انگارند و دانايان هنود از براهمه و سيوره و کهتري و سودر از حادثه طوفان انکار دارند و از وقوع آن منکرند. (آنندراج ).

بلعمي در ترجمه تاريخ طبري آرد: «زندگاني نوح پيغمبر هزار سال بود کم پنجاه سال و چون پنجاه سال برآمد خداي عز و جل نوح را پيغمبري داد، نهصدوپنجاه سال خلق را بخداي عز و جل همي خواند چنانکه فرمود و لقد ارسلنا نوحاً الي قومه فلبث فيهم الف سنة الا خمسين عاماً ، و بدين سالها اندر هيچ کس بر او نگرويد تا آن روز که وقت طوفان بود، پس از هنگام نوح با آنکه به وي بگرويده بودند بکشتي اندر نشستند همه زن و مرد هشتاد تن بودند و مر نوح را پيغمبري بود بر همه اهل زمين و او پيغمبري مرسل بود و بدين نهصدوپنجاه سال اندر سه قرن مردم بجهان اندر فراز رسيدند و بروزگار نوح کودک از مادر بيامدي و بزرگ شدي ، پدر او را دست بگرفتي و پيش نوح بردي و نوح را به وي نمودي و گفتي اين مرد ديوانه است و جادوگر، چون بالغ گردي بدو نگروي و اگر تو را فرزند باشد همچنين وصيت کن ، نوح مر آن هنگامي که خلقرا بخداي عز و جل خواندي مر او را بزدندي و خوار کردندي و صبر همي کردي ، و نوح را زني بود کافر چنانکه خداي تبارک و تعالي فرمود ضرب اللّه مثلاً للذين کفروا امراءة نوح و امراءة لوط . از آن زن چهار پسر داشت ، يکي سام و دوم حام و سيوم يافث ، چهارم کنعان ، و مادرشان کافر بود و بنوح بنگرويده بود، و چون ساليان ازين برآمد و نوح را صبر نماندو طاقتش برسيد دعا کرد بهلاک قومش و ايدون گفت چنانکه خداي عزوجل فرمود به قرآن اندر چنين : و قال نوح رب لاتذر علي الارض من الکافرين دياراً تا آخر سوره . پس خويشتن را دعا کرد و گفت :رب اغفر لي و لوالدي و لمن دخل بيتي مومناً و للمومنين و المومنات تا آخرآيه . و گفت يا رب ازين کافران هيچ خلق را بر پشت زمين دست بازمدار و همه را هلاک گردان و اين فرزندان نيز که از ايشان همي آيند و کافر همي گردند. پس پسر خويش را و مادر و پدر خويش را با آنکه مومن باشند آمرزش خواست و گفت مفزاي برين کافران مگر هلاک . خداي تعالي دعايش مستجاب گردانيد و مر او را بفرمود که ساج بنشان تا من اين خلق را هلاک گردانم ، و درخت ساج بچهل سال فراز رسيد و نوح دانست که ايشان را تا چهل سال عذاب نيايد، نوح درخت ساج بنشاند و خلق را بخداي عزوجل خواند و صبر همي کرد با ايشان ، چون درخت فرازرسيد و چهل سال سپري شد ايزدتعالي وحي فرستاد سوي نوح و گفت من اين خلق را به آب هلاک خواهم کردن ، از زمين آب عذاب بر خواهم کشيدن و از آسمان آب عذاب فرودآورم ، و نوح بزمين کوفه نشستي و در خانه وي يک تنور بود، آهني که ازآن ِ آدم بوده بود و گفته بود که علامت عذاب اين قوم آنست که آب از پره تنور بيرون آيد، خداي عزوجل فرمود فاذا جاء امرنا و فار التنور . چون آب از تنور برجوشيد نوح ترسيد که او نيز هلاک شود، گفت نجّني و من معي من المومنين . گفت يا رب من با اين مومنان برهان . و خداي تعالي او را وعده کرد که تو را و اهل تو را برهانم و بس ، خداي عزوجل بفرمودش که درخت ساج بيفکن و از وي تخته ها کن و جبرئيل فرمان داد تا بيامد و کشتي کردن مر نوح پيغمبر را عليه السلام بياموخت .خداي عزوجل فرمود و اصنع الفلک باعيننا و وحينا و لاتخاطبني في الذين ظلموا انهم مغرقون . نوح کشتي بساخت و خلق بر وي همي گذشتند و کافران همي رسيدند که همي چه کني ، نوح گفتي که کشتي کنم که خداي عزوجل اين خلق را به آب هلاک خواهد کردن ، و ايشان را بر وي سخره و افسوس کردندي و سنگ انداختندي و نوح ايشان را پاسخ کردي و گفتي چنانکه بر من سخريه همي کنيد من با اين مومنان فردا با شما افسوس همي کنيم ، خداي تبارک و تعالي فرمود: و يصنع الفلک و کلما مر عليه ملا من قومه سخر و امنه تا آخر آيه . پس [ آنگاه ] نوح آن کشتي بچهل روز چوب کرد و درازي آن هزارودويست ارش بود وبالاي ديوار کشتي سيصد ارش بود و آن را سه طبقه کرده بود، زيرين چهارپايان را و ميانگي آدميان و زبرين مرغان را چنانکه خداي عزوجل فرمود: قلنا احمل فيها من کل زوجين اثنين تا آخر آيه . چون هنگام طوفان بود خداي تبارک و تعالي بفرمود تا بيت المعمور را از جاي برداشتند و به آسمان بردند و بجاي خانه کوهي بنهاد تا آب عذاب بر آن جايگاه برنيايد و نيز فرمود مر نوح را تا استخوانهاي آدم و حوابرداشت و بکشتي اندر آورد، پس نوح با مومنان که باوي بودند و بگرويده بودند بکشتي اندر آمدند و همه چهل مرد بودند و چهل زن چنانکه خداي عزوجل فرمود: و جعلنا ذرّيته هم الباقين تا آخر آيه . پس چهل شبان روز آب از زمين همي برآمد و از آسمان همي فروباريد تا آب غلبه گرفت و کشتي از جاي برداشت ، پس نوح مر پسر را گفت : يا بني ارکب معنا . و اين پسر نوح شبان بود، گفت سآوي الي جبل يعصمني من الماء. نوح گفت لا عاصم اليوم من امر اللّه الا من رحم . بدين مناظره اندر بود که آب درآمد و او را غرقه کرد چنانکه خداي عزّوجل فرمود: و حال بينهما الموج و کان من المغرقين . نوح او را آواز داد چنانکه خداي تبارک و تعالي فرمود: و نادي نوح ربه فقال : رب ان ابني من اهلي و اءًن ّ وعدک الحق و انت احکم الحاکمين . قال اللّه تعالي : يا نوح انه ليس من اهلک انه عمل غير صالح تا آخر آيه . پس نوح گفت : رب اني اعوذ بک ان اسئلک ما ليس لي به علم تا آخر آيه . پس آنگاه خداي تبارک و تعالي باد را بفرمود تا همه پرندگان را سوي نوح حشر کرد تا نوح از هر يک جفتي بگرفت و در کشتي با خويشتن بداشت و چون خر خواست که بکشتي اندر آيد ابليس بجست و دم خر را بگرفت و باز همي کشيد هرچند او را همي زدند و براندند همي درنتوانست شدن از آنکه ابليس او را باز عقب همي کشيد تا نوح گفت اندررو يا ملعون ، پس خر به کشتي اندر شد و ابليس با وي اندر شد، چون نوح مر ابليس را بديد گفت ملعون تو بگفتار که اندرآمدي ، ابليس گفت بفرمان توکه من دم خر گرفته بودم و همي نگذاشتم تا وي اندررفتي ، چون تو گفتي که يا ملعون اندرشو آن ملعون من بودم ، اندرآمدم . پس آبها از آسمان بگشاد چنانکه خداي تعالي فرمود: ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر و فجرنا الارض عيوناً تا آخر آيه . چون نوح دانست که کشتي بر سر آب آمد و به رفتن ايستاد و گفت : بسم اللّه مجريها و مرسيها . چنداني آب از روي زمين برآمد و از آسمان بگشاد که هرچه اندر جهان کوهي بود که از آن بلندتر نبود آب از سر آن کوه چهل ارش برگذشت از جهت آنکه کنعان بن نوح گفته بود و پنداشته که آن سيلي است چون ديگر بارانها از آنکه شباني کردي و هرگاه که باران آمدي وي بکوه برشدي ، آب او را گزند نتوانستي کردن و بدو رسيدن . اين بار نيز پنداشت که همچنان است ، چون نوح گفت : يا بني ارکب معنا . کنعان گفت : سآوي الي جبل يعصمني من الماء . و نوح شش ماه به کشتي اندر بود و بدين شش ماه اندر آب از آسمان و زمين بگسيخت و کشتي بدين شش ماه بجهان اندر همي گشت و بدانگه نوح از کوفه به کشتي اندر نشست و کشتي بمکه اندر شد و گرد حرم برگشت و طواف بکرد و باز بسوي مشرق شد و باز بزمين شام آمد، چون تمامي شش ماه ببود بايستاد بر سر آب برابر کوه جودي و خداي عزوجل آب از آسمان بازگرفت از پس ششماه که بزمين جنبنده نمانده بود مگر آنکه به کشتي اندربودند، پس خداي عزوجل بفرمود مر چشمه هاي زمين را که آب فروبريد و آسمان را گفت آب بازگير چنانکه خداي عزوجل فرمود و قيل يا ارض ابلعي ماک و يا سماء اقلعي و غيض الماء . و بدان که ابلعي فروبردن بود و اقلعي آب بازگرفتن بود و آن آب کمتر شد و کشتي بر سر کوه جودي بايستاد چنانکه خداي عزوجل فرمود: و قضي الامر و استوت علي الجودي و قيل بُعْداً للقوم الظالمين . يعني القوم بدين فرمان خداي تعالي برفت بهلاک ايشان ، چون نوح از کشتي بيرون آمد نگاه کرد جهان همه آب ديد وآن همه مردم از کشتي بيرون آمده بودند و خلق افزوني و نوح خداي را سپاس داري کرد و گفت : الحمد للّه الذي نجانا من القوم الظالمين . وديگر گفت رب انزلني منزلاً مبارکاً و انت خير المنزلين . و آن روز عاشورا بود و روز دهم بود از ماه محرم که بيرون آمدند و روز دهم از ماه رجب که به کشتي نشسته بودند، پس نوح بفرمود تا آن کس که با وي به کشتي اندر بودند آن روز روزه داشتند و اين دو خلق زيادت که از کشتي بيرون آمده بودند يکي خوک بود و يکي گربه ، اينان بزمين بر نبودند پيش از طوفان و خداي تعالي ايشان را بکشتي اندر آفريد زيرا که در کشتي سرگين يا پليدي مردم بسيار شد و گندخواست و مردمان بيطاقت شدند، نزديک نوح رفتند و گفتند که ما را اندرين گند طاقت نماند، دست به پشت پيل فروماليد خوک از کون بيرون جست و آن پليديها همه بخورد و آن گند بشر پس يکچند، ببود موش در کشتي بسيار گرديد و طعامهاشان بخوردن گرفت و پليدي همي کردند، پس مردمان باز سوي نوح شدند و گفتند از برکت تو از آن يک محنت برستيم اکنون موش ما را رنجه ميدارد و جامه هامان همي برند و طعام ها همي پليد کنند و بخورند و بسيار گله کردند از موش ، نوح دست به پشت شير فروماليد،شير يک عطسه بداد گربه اي از بيني او بيرون آمد و آن موشان را بخوردن گرفت و چون نوح از کشتي بيرون آمد و بر سر کوه جودي چهل شبان روز آنجا ببود تا آن آب عذاب بدريا افتاد، اکنون اين آب تلخ و شور که بدريا اندر است از آن آب عذاب است که بروزگار طوفان آنجا افتاده ست و نوح مر زاغ را گفت که برو و بر زمين پاي درنه و بنگر که آب چند مانده است ، اين زاغ بيامد و به ره اندر مرداري يافت بدان مشغول شد و بنزديک نوح نشد،نوح را از آن اندوه آمد، دعاي بد کردش ، گفت خداي عزوجل تو را بچشم مردمان خوار کناد و طعامت جز مردار مباد، پس مر کبوتر را بفرمود رفتن ، کبوتر هيچ جاي درنگ نکرد و زود بيامد و پاي به آب اندر نهاد، آب عذاب تلخ و شور بود، پاي کبوتر بسوخت و موي از پايش بريخت و پوست بشد، اکنون اين کبوتر را پاي تا بدانجايگه که سرخست و موي برنيايد بدان که از نسل آن کبوتر است که بنزديک نوح آمد و پاي خويش وي را بنمود گفت آب تاآنجا مانده است ، پس نوح بر وي دعا کرد و گفت خداي تعالي تو را به دل مردم شيرين گرداناد، اکنون از آنست که کبوتر به دل خلق اندر شيرين است ، پس نوح بر زمين با آن کسان که با وي بودند «فرودآمد» و اندر همه جهان از مشرق تا مغرب هيچ بنا نمانده بود که نه همه خراب شده بود، پس نوح ديهي بنا کرد آن هشتاد تن که با وي بيرون آمدند بر سر کوه جودي بودند، هر يکي را خانه اي بنا کردند تا هشتاد خانه در آنجا برآورده آمد و هر يکي بدان خانه اندر شدند چنانکه ياد کرديم ، خداي تبارک و تعالي فرمود و من آمن و ماآمن معه الا قليل واين قليل آن هشتاد تن راخواست و آن ديهي شد بزرگ و امروز آن ده آبادان است و اين کوه جودي است و گروهي آن ده نوح خوانند و گروهي نيز سوقالثمانين خوانند، نوح از پس طوفان سيصد سال بزيست ، و بدان که از گاه آدم عليه السلام تا گاه طوفان نوح دوهزارودويست سال بود، پس خداي عزوجل اين خلق را از آن هشتاد بيرون آورد. و همه خلق جهان جهود و ترسا و مسلمان مقرند بطوفان نوح عليه السلام مگر مغان که ايشان نوح را نشناسند و نه طوفان دانند، و اين مغان خود گويند که اين جهان تا همه بوده است هميشه بوده است و از گاه آدم تا گاه يزدجردبن شهريار که پادشاهي عجم بر دست وي بشد به ايام عمربن الخطاب و جز ايشان پيداست در هر صحفي که از آسمان آمده است چون صحف ابراهيم و تورية موسي و انجيل عيسي و فرمان محمد (ص )اندرين همه خبر طوفان و هلاک شدن قوم نوح و بودن نوح بزمين بابل پيداست ، و نيز بعضي گويند که اين طوفان خود آنجا بوده است ، و بقرآن اندر چنانست که اين طوفان بهمه جهان بوده است چنانکه خداي تبارک و تعالي فرمود و فجرنا الارض عيوناً ، گفت از همه زمين آب بيرون آوردم و نگفت و فجرنا بعض الارض ، تا بداني که اين طوفان بهمه جهان بوده است ...
و در مجمل التواريخ و القصص چنين آمده است : نوح النبي ، خداوندسبحانه و تعالي او را به قوم فرستاد و نهصدوپنجاه سال دعوت کرد، روايتست که سوي بيوراسپ آمد بدعوت ، و او پادشاهي قاهر بود و اندر آن مدت هنوز هشتاد مرد و زن بدو ايمان آورده بودند تا ستوه گشت عظيم و به خداي تعالي دعا کرد و گفت : رب لاتذر علي الارض من الکافرين دياراً . خداي تعالي دعوت او را مستجاب کرد و بفرمود تا درخت ساج بکشت و بعد چهل سال که برسيد، سفينه بساخت ، و نوح را پسران بودندچون سام و حام و يافث و کنعان و او کافر بود، پس چون وقت طوفان فرازرسيد ايزدتعالي بيت المعمور را به آسمان چهارم برد و بجاي آن کوهي بلند بيافريد آنجا که اکنون کعبه معظمه است تا آب عذاب آن را نرنجاند و بدانجا نرسد، نخستين آب بکوفه برآمد از آن تنور که علامت آن بود تا نوح در کشتي نشيند و داند که طوفان خواهد رسيد، و اثر آن تنور اندر جامع کوفه بجايست ، و قوله تعالي : و فار التنور ، پس طوفان برآمدن گرفت از بالا و زير، پسر نوح کنعان وبديگر روايتي نام او يام گويد در کشتي ننشست با خودگفت چون آب غلبه گيرد بر کوه گريزم ، نوح گفت : لا عاصم اليوم من امر اللّه الا من رحم . اندرين سخن بود که موج آب طوفان او را درگردانيد و همه جانوران هلاک شدند، مگر آنکه با نوح عليه السلام در سفينه بودند از هر جنسي چنانکه حقتعالي فرمود:من کل زوجين اثنين ، و آب چهل گز بالاي کوه ها ايستاده بود و عوج عناقه را تا ساق بود، و اللّه اعلم . و بيرون تاريخ خوانده ام که از بخار آب و تاريکي ، روز از شب پيدا نبود و خداوند تعالي دو جوهر يکي سفيد و ديگر سياه نوح را داد که نور سفيد به روز بر سياه غلبه کردي و شب سياه بر آن غالب شدي و از آن تاثير روز از شب بازشناختي ، و دو جانور زيادت آمد، گربه و خوک در سفينه که از موش و پليديهاسرگين ستوه شدند و نوح دست بر روي شير فرودآورد گربه از بيني وي اندرافتاد و از موش برستند و دست به روي فيل فرودآورد خوک همچنان از بيني وي بيفتاد و اين هر دو جانور عظيم مانند بشير و فيلند و پيش از طوفان نبودند، و گويند ابليس عليه اللعنه دم خر بگرفت و درسفينه رفت نمي گذاشتندش تا نوح پيغامبر ضجر گشت و گفت اي ملعون ايذر چه کني ؟ ابليس گفت بفرمان تو آمدم که گفتي درآي ملعون و آن منم ، پس ايزدتعالي تقدير کردکه طوفان بنشيند چنانک گفت ، قوله تعالي : و قيل يا ارض ابلعي ماک و يا سماء اقلعي و غيض الماء و قضي الامر و استوت علي الجودي . واندر کتاب سيَر چنين خواندم که از سخونت آب عذاب ، قير کشتي همي گداخت ، پس خداي تعالي نامي از نامهاي بزرگ بياموختش و آن نام : ياهيا و هم اين نام ابراهيم عليه السلام همي خواند تا آتش بر او سرد گشت ، پس نوح اين نام ميگفت و قير مي فشرد و از آن است که اکنون در نفط باشد و گويند ياهيا چون نوح از کشتي بيرون آمد نخستين عمارتي که بر زمين کردند ديهي بود که آن را سوقالشمامين خوانند نزديک کوه جودي و همه هشتاد تن بودندو همه عمارت ...». (مجمل التواريخ ص 184 و 185 و 186). صاحب تاريخ سيستان ذيل فصل «در فضيلت سيستان بر ديگر شهرها» گويد:... فضل ديگر آنست که بگاه غرق نوح عليه السلام که اندر کشتي گرد آفاق همي گشت کشتي آنجا [سيستان ] بايستانيد و کبوتر را بفرستاد تا خبر آوردنزديک وي که عذاب برخاست و آب کمتر شد و آنجا دو رکعت نماز کرد اندر کشتي و کبوتر را دعا کرد که يا رب اين عزيز گردان و آن بقعه را دعا کرد ببرکت و اکنون تا رستاخيز هميشه آن برکت بر آن مردمان باشد و بر آن ولايت.(تاريخ سيستان ص 9 و 10).