حاضر جوابی های جرج برنارد شاو !

روزی در یک میهمانی مرد خیلی چاقی سراغ برنارد شاو که بسیار لاغر بود رفت وگفت:آقای شاو ! وقتی من شما را می بینم فکر می کنم در اروپا قحطی افتاده است برنارد شاو هم سریع جواب میدهد : بله ! من هم هر وقت شما را می بینم فکر می کنم عامل این قحطی شما هستید!!
وقتی چیزی خنده دار است با دقت در آن حقیقتی پنهان را جست و جو کنید!
آمریکایی ها آن قدر مرا ستایش خواهند کرد تا چیز خوبی درباره شان بگویم!
جهنم پر از آماتورهای عالم موسیقی است!
مرد هرچه باشرمتر، محترمتر!
هرگاه قصد شوخی دارم، حقیقت را بیان میکنم. این بزرگترین شوخی جهان است!
عده بسیار کمی از مردم در طول سال بیش از دو یا سه بار فکر میکنند. من به شهرتی بینالمللی دست یافتم چون یک یا دو بار در هفته فکر میکنم!
وقتی یک احمق کاری را انجام می دهد که از آن شرمسار است، مرتب تکرار می کند که دارد به وظیفه اش عمل می کند!
مدتها پيش آموختم كه نبايد با خوک كشتي گرفت، خيلي كثيف ميشوي و مهمتر آنكه خوک از اين كار لذت ميبرد!
هیچ عشق خالصانه ایی وجود ندارد مگر عشق به غذا!
شاو هیچگاه به ورزش علاقه نشان نداد!تنها مطلبی که در تمام طول عمر خود پیرامون ورزش نوشت مقایسه ای به شرح زیر بود:
بیس بال یک مزیت بزرگ نسبت به کریکت دارد و آن این است که زود تمام می شود!
در هنگام آتش کدام نقاشی را در موزه ملی نجات خواهم داد؟ البته آنی که به در نزدیک تر است!!
ترور شدید ترین نوع سانسور است!
علم تنها زمانی خطرناک میشود که خیال کند به هدف خود رسیدهاست!
او را بايد منجي بشريت خواند. من اعتقاد دارم که اگر مردي مثل او حاکمي در عصر جديد ميشد، براي حل مشکلاتش از صلح و دوستي استفاده ميکرد. او عاليترين مردي بود که روي زمين پا گذاشته است. او به دين دعوت کرد. يک تمدن را پايه گذاري کرد. ملتي را بنا نهاد. اخلاق را نهادينه کرد. اجتماعي زنده و قدرتمند ايجاد کرد تا آموزشهاي او را به صحنة عمل آورند و دنياي تفکر و رفتار انساني را براي هميشه و به طور کامل منقلب کرد. نام او «محمد ص» است. در سال 570 بعد از ميلاد، در عربستان چشم به جهان گشود. رسالت خود براي دعوت به دين راستين (اسلام) را در سال چهلم عمر خود آغاز کرد و در شصت و سومين سال عمرش با جهان وداع گفت. در مدت کوتاه 23 سال از پيامبرياش به پرستش خداي يگانه رهنمون شد. وي مردم را از جنگ و نزاعهاي قبيلهاي رهانيد و به اتحاد و همبستگي ملي رسانيد. او در اين مدت، مردم را از هرزگي و مستي به اعتدال و پرهيزکاري، از بي قانوني به زندگي نظاممند، و از تباهي به بالاترين معيارهاي تعالي اخلاقي هدايت کرد. تاريخ بشري چنين دگرگوني کامل را از جانب يک شخص يا در مکان ديگر قبل از پيامبر اسلام(ص)يا پس از او نشناخته است....
روزي نويسنده جواني از جرج برنارد شاو پرسيد:«شما براي چي مي نويسيد استاد؟» برنارد شاو جواب داد:«برای یک لقمه نان»نویسنده جوان برآشفت که:«متاسفم!برخلاف شما من برای فرهنگ مینویسم!»وبرنارد شاو گفت:«عیبی نداره پسرم هر کدام از ما برای چیزی مینویسیم که نداریم!»
روزي خبرنگاري به برنارد شاو مراجعه كرد و گفت: تمام حرفهاي شما حكيمانه و صحيح است اما براي من يك مطلب در رفتار شما وجود دارد كه قابل دفاع نيست. برنارد شاو پرسيد: چه مطلبي؟ خبرنگار گفت اين كه شما زياد به دنبال پول هستيد. برنارد شاو پرسيد شما به دنبال چه چيزي هستيد؟ خبرنگار فرياد زد: انسانيت؛ شرافت. برنارد شاو گفت قضيه حل شد هر كس به دنبال آن چيزي است كه ندارد.
برنارد شاو برای شنیدن کنسرت ویولونیستی رفته بود. در پایان کنسرت، زن میزبان از شاو پرسید: عقیده شما درباره این ویولونیست چه بود؟ شاو جواب داد: مرا یاد پادروسکی انداخت. زن گفت: پادروسکی؟... اما مثل این که استاد اشتباه می کنند، پادروسکی اصلاً ویلونیست نبود. شاو جواب داد: این آقا هم همینطور!
روزی برنارد شاو در مجلسی با یکی از ستارگان زیبا و هنرمند برخورد می کند. ستاره زیبا بر سبیل شوخی به شاو می گوید: آقای شاو من آرزو دارم با شما ازدواج کنم. شاو می پرسد: چه خاصیتی در این کار می بینید؟ ستاره می گوید: فرزندی که از ما متولد خواهد شد فوق العاده خواهد بود، زیرا زیبایی را از من و عقل را از شما به ارث خواهد برد. شاو بلافاصله می گوید: می ترسم برعکس شود یعنی زیبایی را از من و عقل را از شما به ارث برد!